باز هم بهار...
فکر می کردم دیگه نتونم بنویسم!بس که دست و دلم به نوشتن نمی رفت.یا فرصتش نبود یا حوصله اش...چند رو زپیش یه دفتر خاطرات از پریناز رو داشتم ورق میزدم.ماه به ماه تغییرات رشدی و حرکتی و روحی اش رو ثبت کردم.باورم نمیشد یعنی من اینقدر باحوصله بودم و خبر نداشتم؟؟!! یه سال جدید رو هم شروع کردیم به این امید که لااقل از سال گذشته پرآرامش تر باشه.دخترک نازنین خونه ما حسابی بزرگ شده و حس و حالش نشون میده که راستی راستی بزرگ شده.قدش که 119 سانت و خورده ای شده!دندونهاش یکی بعد اون یکی میریزن و الان شده حکایت:پریناز بی دندون...افتاد تو قندون...الان وقتی نگاهش میکنم انگار یه رفیق چندین ساله کنارمه که طاقت لحظه ای ناراحتی منو نداره هرچند که به قول خو...
نویسنده :
مامان پریناز
9:56